هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.

روز اول :)


او



روز اول بود!

نمی گویم مثل بچه های کلاس اول، اما کمی استرس داشتم ...

با خودم دمپایی روفرشی آورده بودم و نمی دانم چرا تعجب دیدم.

بیست دقیقه ای زود رسیدم.

با لباس فرم وارد شدم و خیلی جدی رفتم دنبال کلاس ...اسم کلاس ها خیلی جالب تر بود!

خلاصه نشستیم.بچه ها کنجکاوانه هم را می پاییدند ...خیلی ها با هم از دانشگاه

آمده بودند ...من غریب غریب بودم!

خلاصه زمان می گذشت اما خبری از استاد نبود ...خبر دادند که در مسیرند و به زودی می رسند.

خانم جوانی که وارد شدند به نظر می آمد یکی از دانشجویانند اما خود استاد بودند.

با دست خالی به همراه موبایلی وارد کلاس شدند!

اما وقتی شروع به صحبت کردند، منی که تمام وجودم در اشتیاق خواب ظهر می سوخت،

سراپا گوش شدم و چهل و پنج دقیقه لذت بردم ...حیف که زود تمام شد.

ساعت تفریح، با چای و آبمیوه پذیرایی شدیم :)

استاد بعدی خانم جا افتاده ای بودند که سر ساعت آمدند و از همه خواستند

خودمان را معرفی کنیم به همراه تمام مشخصات!!!

چقدر رنجیدم ازین کار...و البته که کامل نگفتم :)

مباحثی که قرار شد تدریس کنند با انتظاراتم حسابی متفاوت شد ...

اما باز هم پذیرفتم که شاید به دردم بخورد.

خب در نهایت سر ساعت کلاس تعطیل شد :)

دوست؟

شاید همان خانوم جوانی که به خاطر کودکش نتوانست سر کلاس ها

حاضر شود و جزوه هایم را به امانت برد .


پ.ن:روزهای عجیب ...




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.