هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.

این من ...


او



همیشه از نو شروع کردن را دوست داشتم ...

مثل این روزها که دارم تمام تلاشم را می کنم . که نوتر از قبل باشم.

سختی اش، به لبخند بعدش حسابی می ارزد ...

شروع کردن به نوشتن، برای دختری که تمام زندگی اش را می نوشت،

که سه سالی است دیگر نمی تواند درست و حسابی بنویسد و از جمله های

آدم ها هم کم می آورد، سخت است.

خواندن دوباره کتاب ها، برای من، من که تمام کلاس های سال های دور را

همراه کرده بودم با رنج ندیدن و شوق دیدنش ...سخت ... و گاهی دردآور است.

کلمه ها مرا می کشانند به سال های دور ...

به سال هایی که برای فرار از سختی و خشکی درس ها، متوسل شدم به کسی ...

به یک آدم زمینی ...کاملاً زمینی ...که آن زمان فکر می کردم مرا به آسمان می رساند .

همین شد که تا حد زیادی غریبگی دارم با کتاب هایم ...

عجیب نیست؟

رتبه خوب ارشد و دانشگاه بسیار خوب ...بعد هم پایان نامه ای که تا همیشه دوستش دارم.

من تمام این هفت سال با این کتاب ها بودم و نبودم ...

می خواندم اما تنها برای همان موقعیت خاصی که پیش آمده بود.نه برای یادگرفتن ...

نه برای ماندن آن همه در ذهنم ...نتیجه شده همین منِ حالا ...

با ذهنی تقریباً خالی از ایده ...که حالا با گذشته هم گاهی جدال می کند که بالا نیاید و

جا را باز بگذارد برای ایده های من ...

...

امروز نشستم به خواندن مقاله ...نشد و حالا این ساعت به خودم می گویم که

پس امروز چطور شد؟ جلسه که نرفتم ...خانه ماندم . 

اما چند خطی ترجمه کردم و خوشحالم به همان ها هم :)

و امیدوارم برنامه خواندن نهج البلاغه را هم منظم ادامه دهم ...


پ.ن:آن قصه زمینی هم شد بخشی از خاطرات دور دوران جوانی ام ...





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.