هو
بعد از هفت سال و خورده ای درس خواندن مدام، نشسته ام و زل زده ام
به صفحه مانیتور ...
تمام این سال ها، هر بار رشته دومی بود که ذهنم را قلقلک می داد
برای ادامه دادنش ...و هر بار باز خوردهای آدم ها بود که مرا از خواندن و ادامه
دادنش باز می داشت .شاید هم این خودم بودم که تردید زیادم مرا در رشته عزیز
فعلی ام نگه می داشت ...و (نگه) می دارد .
حالا زل زده ام به صفحه مانیتور ...من در همان رشته دوم پذیرفته شده ام.
این خبر را به هر کسی که داده ام، خوشحال نشد.
اصلاً از آن خوشحالی های رتبه دو رقمی هفت سال پیش هم خبری نبود.
اما چیز دیگری هم هست.حس خستگی من ...
یا حس آدمی که پس از سال ها به محبوبش رسیده اما می بیند که از آن همه ذوق و
شوق سال های مبارزه خبری نیست.
من هم غرق همین حسم ...
زل زده ام به صفحه رو به رو و تمامم مردد و خسته است.
از آن همه مبارزه ...که هنوز هم ادامه دارد.
من هنوز هم نمی دانم قرار است با این رشته دومی که حالا دارمش، چه کار کنم ...
...
پ.ن:باید چند مرتبه دیگر آهنگ باران تویی را از گروه چارتار بشنوم تا خسته اش شوم ؟