هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.

تو می دونی؟

او


خدایی دیده اید؟نه دیده اید؟

آدم گاهی نمی داند بعضی حرف ها را چرا بر زبان می آورد ...

الان من هم نمی دانم چرا امروز در مصاحبه بعضی حرف ها را زدم ...

ماه من و تو.5


او



دیگر استراحت حالم را خوب نمی کند.

ساعت های طولانی خواندن کتاب ، دیدن فیلم و گوش دادن به موسیقی.

دلم می خواهد جدی تر زندگی کنم.

من می خواهم بیش تر کارکنم و استراحت را کم تر کنم.

وقتش رسیده ...می دانم.

برای شروع :کتابی از رشته ام و مقاله ای از پایان نامه را انتخاب کرده ام.

...


پ.ن:اینجا




ماه من و تو ...

او



کتاب ها را می گذارم داخل کیفم.چند دقیقه بعد داخل

ماشینم.دارم رانندگی می کنم به سمت کتابخانه.به خودم می گویم

کتابی نگیرم یا...؟

نمی توانم تنبلی کنم.نمی خواهم.راستش فکر یه برنامه ویژه و خاص

برای این ماه قلقلکم می دهد.مدت هاست که دکتر،به هر مناسبتی گریزی

می زند به این کتاب ...می خواهمش.می رسم ملی ...

کتاب ها را پس می دهم ،کتاب را سفارش می دهم،بیست دقیقه ای محو

محیط دور و برم می شوم وبه همه جاسرک می کشم. کتاب مدنظرم را می گیرم.

من اهل متن های فلسفی نیستم.همیشه می گفتم که من سادگی را

بیشتر می پسندم ...اصلا اهل بافتن نیستم.نمی دانم.هر کسی یک طوریست دیگر!

به خانه که می رسم،کتاب را باز می کنم.می دانستم که باید فلسفی باشد.

اما دل نشین است ...

برای شروع دخترکی که می خواهد بیشتر بداند،خیلی هم خوب است...


پ.ن:دعا می کنم که بتوانم پایش بایستم.به خودش توکل می کنم و

توسلم به کسی است که این کتاب شرح زندگانی سراسر لطف اوست.




او


من خسته نمی شوم.

اگر میان این روزهای شلوغ،کسی آرام صدایم کند که بیدار شوم ...


پ.ن:چشم هایش ...

پراکنده تابستانی

او



یک روز تابستانی است.یک روز خوب تیرماه ...

که دوست قدیمم بعد از یکسال و خورده ای یاد دوست قدیمش کرد...

آن هم نیمه های شب که حتما به خاطر کودکش بیدار بوده.

هم سنیم.زود ازدواج کرد.هجده یا شاید نوزده ساله بودیم...

مرد از اقوام مادرش بود و تفاوت سنی شان نسبتا زیاد ...

زندگی اش را نگه داشت.به شهامتش و این همه صبری که نشان داد باید

یک خدا قوت می گفتم ...نگفتم.نشد که بگویم.زودتر از آنی که می توانست

رخ دهد،تماس های چند بار در هفته اش قطع شد.بعد هم دیگر ندیدمش ...

یعنی من می خواستم فقط .حالا به لطف پیامک های همگانی دوستانه و

عاشقانه،یادی کرده از دوست قدیمش ...و متقابلا پاسخش را هم دادم.

...

دیروز با زهرا صحبت می کردم.زهرا اصرار داشت که بگویم با یکی از دوستان

قدیم در ارتباطم.خب نیستم.من آدمی هستم که در هر محیط دوستان تازه

پیدا می کنم و مدت هاست یاد گرفته ام برای ادامه رابطه اصرار نکنم.آرامشم

بیشتر می شود.

...

 می شود سه سال ...عشق کم کم جایش را به دوست

داشتن می دهد.به درک کردن رفتارهای قدیم ...و اگر کسی مثل بانو باشد:

به تمرکز برخوبی ها ...به خاطره خندیدن های دی ماه چهار سال پیش ...

و چشمان خندانی که از همان لحظه ای که دیدمشان،دلم برایشان عجیب

تنگ شد ...