-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریور 1392 22:29
هو المحبوب الان فهمیدم.من این روزها کمی غمگینم چون ... چون یکی از عزیزترین دوستانم دارد می رود خانه بخت ... ... حس می کنم یک از چیزهایی که مال من است،دارد از دستم می رود. حس خوبی نیست می دانم.قبل تر، وقتی کتاب آن شرلی را می خواندم،از این که آن،چنین احساس خنده داری نسبت به ازدواج دوستش داشت،تعجب می کردم ... شاید حس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 شهریور 1392 14:24
هو اینجا چقدر خوب است ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریور 1392 11:08
هو الودود منتظرم ... !
-
رخ ...
جمعه 8 شهریور 1392 17:05
او تو ،پشت شیشه نشسته ای ... یک ژست گرفته ای برای مردمی که قرار است ببینندت ...نمی دانم!من هم در آن لحظه در ذهنت بوده ام یا نه؟ قرار است آدم ها،آن نیم رخ مال مرا ،ببینند و لبخند بزنند که ای وای فلانی ... یعنی قرار است من در دیدن آن نیم رخ شریک داشته باشم. بعد این گونه است که تنها تو،بله و تنها تو ناظر نیم رخ من باشی...
-
تو می دونی؟
دوشنبه 4 شهریور 1392 16:23
او خدایی دیده اید؟نه دیده اید؟ آدم گاهی نمی داند بعضی حرف ها را چرا بر زبان می آورد ... الان من هم نمی دانم چرا امروز در مصاحبه بعضی حرف ها را زدم ...
-
به شکرانه مان ...
جمعه 25 مرداد 1392 21:45
هو الودود گوشه ای از یک تصویر مبهم : تصویر دخترکی که چادر به سر انداخته و آمده حرم ...مسافر اینجاست. مسافری اینجا تو هم . باید افسوس بخوری که دوربین فیلم برداری در کار نیست. لحظه ای که هر دو می رسیم به صحن اصلی و هم را می بینیم. تو اولین بارت است و من ...نمی دانم. حسابش را ندارم. می گویی چادر به تو می آید ...می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مرداد 1392 21:53
او خب! تعطیلات من هم به پایان رسید و به زور خودم را از سریال جدا کرده ام و مراحل ویرایش پایان نامه را آغاز کرده ام.امروز طرف های ساعت 11 صبح با استاد راهنما تماس می گیرم.استاد می فرمایند که سه شنبه تماس بگیر ...با تمام وجود لبخند می زنم که من هر آنچه در توان داشته باشم انجام می دهم، حتی اگر با دویست صفحه کاغذ ویرایش...
-
ماه من و تو.5
پنجشنبه 10 مرداد 1392 23:58
او دیگر استراحت حالم را خوب نمی کند. ساعت های طولانی خواندن کتاب ، دیدن فیلم و گوش دادن به موسیقی. دلم می خواهد جدی تر زندگی کنم. من می خواهم بیش تر کارکنم و استراحت را کم تر کنم. وقتش رسیده ...می دانم. برای شروع :کتابی از رشته ام و مقاله ای از پایان نامه را انتخاب کرده ام. ... پ.ن: اینجا
-
ماه من و تو.4
دوشنبه 7 مرداد 1392 21:54
یا رحمان فکر کنم حیف باشد که لینک زیر را در این روزها نخوانده باشیم ... متن سخنرانی دکتر علیرضا شیری،قسمت اول: اینجا التماس دعا
-
ماه ما ...
یکشنبه 30 تیر 1392 23:59
به نام خدا نمی دانم از کی ....شاید از همان کودکی این همه مقاومت داشته ام. به طرز بدی ...مقاومت در رابطه با از دست دادن.هر چه که می خواهد باشد. حالا با اتفاقی که افتاده و نمی دانم و می دانم که چرا این همه قلب و ذهنم را درگیر کرده،فقط می خواهم به خدا بسپارمش. درست است.دیگر نمی خواهم مقاومت کنم ... خدایا...خدای من... هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیر 1392 18:37
او به دادم برس ...
-
ماه من و تو.3
یکشنبه 23 تیر 1392 19:09
او آقای راننده تاکسی می توانست مثل بقیه شانه بالا بندازد و بگوید نمی دانم! اما ایستاد و آدرس یک پارکینگ خیلی خوب رو ،اونهم نزدیک مجتمع قضایی بهم داد و من تونستم به کارام برسم و امروز مسیر های جدید رو امتحان کنم. آقای قاضی هم اجازه داد تا باز تجربه های جدیدی کسب کنم. پرونده بخوانم و بپرسم.بخواهم برایم توضیح بدهد چرا...
-
یه چند وقتیه حال من بهتره *
جمعه 21 تیر 1392 19:11
-
ماه من و تو .2
جمعه 21 تیر 1392 16:30
او نثر کتاب روان تر از آنی ست که فکر می کردم. البته با توجه به حجم 500 صفحه ای آن ،کمی کند پیش می روم و هنوز به 100 اول هم نرسیده ام.شاید یک علتش این باشد که سریالی که قبلا بسیار دوست می داشتم را دوباره پیدا کرده ام،یکی یکی قسمت ها را از صبح دانلود می کنم و می بینم. این وسط کمی دسک تاپ را هم مرتب کرده ام و مطالبی را...
-
ماه من و تو ...
پنجشنبه 20 تیر 1392 22:06
او کتاب ها را می گذارم داخل کیفم.چند دقیقه بعد داخل ماشینم.دارم رانندگی می کنم به سمت کتابخانه.به خودم می گویم کتابی نگیرم یا...؟ نمی توانم تنبلی کنم.نمی خواهم.راستش فکر یه برنامه ویژه و خاص برای این ماه قلقلکم می دهد.مدت هاست که دکتر،به هر مناسبتی گریزی می زند به این کتاب ...می خواهمش.می رسم ملی ... کتاب ها را پس می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 تیر 1392 18:40
او دوست دارم نگاه کنم...و روی خوب همه آدم ها و همه اتفاقات را ببینم.تعداد آدم های خوب بیشتر از آنی ست که می توان تصور کرد. هستند و باعث گسترش زنجیره خوبی ها می شوند: دیروز رفتم دانشکده تا کارم رو تحویل استاد بدم که بخونه و نظرش رو بهم بگه.ساعت یک رسیدم و به خیالم دو کارم رو تموم می کردم و برمی گشتم خونه . با کمال تعجب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 تیر 1392 23:02
او اینجا . همین.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 تیر 1392 21:06
او مجله شماره 261 موفقیت،(نیمه دوم تیر ماه)،مقاله ای داره با عنوان: 12 راه برای انجام سخت ترین کار دنیا،چطور یک رابطه عاطفی را مودبانه تمام کنیم؟ که راه کارهای مناسبی رو به صورت خلاصه وار بیان کرده.با در نظر گرفتن این که همه ما در زندگی مجبور می شیم با این مساله رو به رو بشیم، خوبه که بدونیم چطوری عمل کنیم که هم آسیب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 تیر 1392 14:09
او بعضی از آدم ها هستند ،که خسته اند. از همه چیز ...و آماده اند تا کلامی از دیگری بشنوند و بهانه ای پیدا کنند برای تخلیه خستگی ها و انرژی های منفی درونشان ... معمولا پس از یکی دو بار گفتگو هم کاملا می شود شناختشان. با این ها به هیچ عنوان نباید وارد بحث شد. در آخر یک اعصاب داغان برای آدم می ماند و لیستی از برچسب ها، که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 تیر 1392 21:24
او من خسته نمی شوم. اگر میان این روزهای شلوغ،کسی آرام صدایم کند که بیدار شوم ... پ.ن:چشم هایش ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیر 1392 20:31
او آدم ها گاهی خودشان را گم می کنند میان آرزوها و دل بستگی های دیگران ... و گاهی هر چقدر هم دور رفته باشند،باز مسیرشان را،خودشان را پیدا می کنند: اینجا را حتما بخوانید.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیر 1392 13:06
او خب! انگار کسی در این سلایق با من شریک است :)
-
پراکنده تابستانی
پنجشنبه 13 تیر 1392 11:08
او یک روز تابستانی است.یک روز خوب تیرماه ... که دوست قدیمم بعد از یکسال و خورده ای یاد دوست قدیمش کرد... آن هم نیمه های شب که حتما به خاطر کودکش بیدار بوده. هم سنیم.زود ازدواج کرد.هجده یا شاید نوزده ساله بودیم... مرد از اقوام مادرش بود و تفاوت سنی شان نسبتا زیاد ... زندگی اش را نگه داشت.به شهامتش و این همه صبری که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 تیر 1392 21:36
به نام خالق بله ...اگر روزی داشتین از جلوی یک مجتمع قضایی معظم،ساعت ها پس از تعطیلی آن، عبور می کردین و دیدین که یک بانوی خسته وکیل طوری،دارد از پله ها پایین می آید بدانید که ایشان ،همین بنده می باشم که از فرط علاقه به کار دیرتر از قاضی، مجتمع را ترک می گویم... ... پ.ن:دیروز بیرون بودم و به صورت اتفاقی رفتم گذشته رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیر 1392 19:40
او «هر چه کمتر به پشتگرمی کسی نیاز داشته باشید،بیشتر می توانید دوستش داشته باشید.» ترس را احساس کن ...اما کارت را انجام بده / سوزان جفرز / کامران بهمنی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 تیر 1392 21:57
هو در پناه لطفش امروز روز بسیار خوبی بود. صبح طرفای ساعت نه رفتم دادگاه رو که یه مجتمع بسیار بزرگ در تهرانه پیدا کردم.با کمی اضطراب رفتم دفتر معاون ارجاع و به شعبه مزبور ارجاع شدم...قاضی آدم منصف و باسوادی بود که همان اول کار چند سوال برای محک زدنم پرسید.خلاصه از ده تا سه اون جا بودم و بعد از آقای قاضی شعبه رو ترک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 تیر 1392 21:30
او فردا اولین جلسه ایه که می رم دادگاه برای گزارش نویسی ... به خدا توکل کردم که همه چیز خوب پیش بره . ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 تیر 1392 22:27
او داشتم فکر می کردم که ما آدم ها تا کجا باید دامنه قول هایمان را بگسترانیم؟مثلا قول داده ای به کسی یا حتی خودت که کاری را انجام ندهی ... خب آیا این قول تمامی مکان ها و زمان ها را در بر می گیرد؟ بستگی دارد ...شاید این اولین جواب کسی باشد که حقوق خوانده و همیشه باید احتیاط را مقدم بدارد و بداند بر هر امری ...و بعد همین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 تیر 1392 21:47
به نام خدای مهربون امروز اولین روزی بود که رسما آغاز به کار کردم. جلسه توجیهی کانونم برگزار شد .اداره مالیات رو هم رفتم و پس از سه ساعت انتظار سرانجام کارها انجام شد. نکته خوب اینه که مسئولین اداره مالیات مزبور بسیار خوش خلق و با حوصله بودند و تا جایی که ممکن بود کمکم کردند.خدا رو شکر. اما کار پایان نامه،خدا بیامرزه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1392 16:24
به نام خدا خدا را شکر که : خوشحالم، در این روزهایی که با آمدن پروانه کارآموزی وکالتم،رویایی دوازده ساله را به حقیقت رساندم.رویایی که داشت میان خواسته هایی که از آن من نبودند، رنگ می باخت. خوشحالم، این روزها،کارهای پایان نامه به آخرش رسیده ...و این یعنی،یک مرحله دیگر تمام می شود و من آماده می شوم برای یک مرحله دیگر...