هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.

مردد ...

او



به نظرم ما آدم ها گاهی حتی ممکنه یه درخت رو دو بار در شهرمون ببینیم ...

اون وقت ...یه آدمی رو که می خوایم، ممکنه سه سال و پنج ماه بیشتر بشه که ندیده باشیمش ...

...

رفتم به شهر کوچکی نزدیک تهران .

رفتم و اولین دادخواستم را اونجا به ثبت رسوندم و سرانجام پرونده دار شدم:)

البته که به طور مشترک با یه بانوی دوست داشتنی وکیل :)

...

این روزها؟

بعد از این که از سرکار می رسم خونه،

می شینم پای یه سریال نسبتاً خارجی(!)، بعد به خانواده می گم که این استراحت

بعد کار خیلی می چسبه ...

...

من حالا بیست و پنج ساله هستم.

خنده دار نیست که از این عدد یه کم ترسیدم ؟

از این که گاهی کارایی می کنم که انگار می خوام بچسبم به سال های قبل تر ...

در ذهنم شاید بیست و یک ...شاید گاهی حتی هجده ساله می شوم .

اون وقت  لایحه نوشتن، دوندگی های مؤسسه و طرح سوال و هزار کار دیگر،

مرا می کشاند به همین سن! وقتی وکیل سرپرست نازنین و بسیار سخت گیرم،

از من سوال می پرسد من ناگهان حتی سی سالم می شود ...

...

نرگس عروس شد ...

این را نوشتم؟که حالا بدجور با خودم خلوت می کنم.

اصلاً من حتی بیش تر از قبل با اتاقم انس گرفته ام و بیشتر برای خودم رویا می بافم.

حالا که این ترم را از مرکز مرخصی گرفتم :(

...

به کسی کتاب ضد را هدیه کردم.

خیلی خوشش آمد.یادم آمد که هنوز خودم کامل نخوندمش ...

...



پ.ن:پراکنده ترین نوشته من ...:)

با نثر عجیب و مرددش ...









برای خودم و سه نقطه ها !


او



آدم اگر درونگرا هم باشد که دیگر هیچ ...

در اوج شلوغی یک مهمانی یا وسط هیاهوی یک دادرسی ...

ناگهان می بینی که غرق دنیای درون خودت شدی و میان خودت و آدم های دیگر

یک پرده ضخیم کشیده ای ...



پ.ن:خواستم بنویسم زیر آن عکس های کذایی:

کاش کم تر به فکر پیدا کردن مسیر جدید برای صعود به قله ها باشیم ...




اولین ...

هو




به همین سادگی؟

چه دنیای عجیبی را به زودی تجربه می کنم ...

مسئولیتش دلم را می لرزاند ...

خدای من

مثل همیشه راهنما و یاورم باش ...





تردید نامه ...

هو



بعد از هفت سال و خورده ای درس خواندن مدام، نشسته ام و زل زده ام

به صفحه مانیتور ...

تمام این سال ها، هر بار رشته دومی بود که ذهنم را قلقلک می داد

برای ادامه دادنش ...و هر بار باز خوردهای آدم ها بود که مرا از خواندن و ادامه

دادنش باز می داشت .شاید هم این خودم بودم که تردید زیادم مرا در رشته عزیز

فعلی ام نگه می داشت ...و (نگه) می دارد .

حالا زل زده ام به صفحه مانیتور ...من در همان رشته دوم پذیرفته شده ام.

این خبر را به هر کسی که داده ام، خوشحال نشد.

اصلاً از آن خوشحالی های رتبه دو رقمی هفت سال پیش هم خبری نبود.

اما چیز دیگری هم هست.حس خستگی من ...

یا حس آدمی که پس از سال ها به محبوبش رسیده اما می بیند که از آن همه ذوق و

شوق سال های مبارزه خبری نیست.

من هم غرق همین حسم ...

زل زده ام به صفحه رو به رو و تمامم مردد و خسته است.

از آن همه مبارزه ...که هنوز هم ادامه دارد.

من هنوز هم نمی دانم قرار است با این رشته دومی که حالا دارمش، چه کار کنم ...

...


پ.ن:باید چند مرتبه دیگر آهنگ باران تویی را از گروه چارتار بشنوم تا خسته اش شوم ؟