هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.


هو المحبوب



الان فهمیدم.من این روزها کمی غمگینم چون ...

چون یکی از عزیزترین دوستانم دارد می رود خانه بخت ...

...

حس می کنم یک از چیزهایی که مال من است،دارد از دستم می رود.

حس خوبی نیست می دانم.قبل تر، وقتی کتاب آن شرلی را می خواندم،از این

که آن،چنین احساس خنده داری نسبت به ازدواج دوستش داشت،تعجب می کردم ...

شاید حس عجیبی نباشد.شاید اصلاً همه برای دوستانشان چنین حسی را هم تجربه

می کنند و من بی خبرم.نمی دانم ...

دوستم حالا با نامزدش بیشتر از من بیرون می رود.این طور نمی شود که هر وقت

خواستیم زنگ بزنیم بهم که عدنا جان/نرگس جان ،بریم الان فلان فیلم ...

یا مثلاً ساعت نزدیک دوازده شب که دلمان می گیرد نمی شود بهم زنگ بزنیم ،

تا یک و دو حرف بزنیم ....نمی شود این طور شود.

حالا که نرگس هم می رود،من در جمع خودمانی خودمانی دوستانه مان،یک جورهایی

تنها مجردم .یعنی اگر آرام را حساب نکنیم که مدت هاست حسابی مشغول برنامه

دکترا شده ...و سارا را ...که خب برای خودش یک خانم وکیل حسابی شده و

دیگر مثل سابق دور هم جمع نمی شویم...

حالا که منتظرم این پایان نامه را تمام کنم ...و باید بیش از همیشه متمرکز باشم،

دلم مدام هوای قدیم را می کند ...


اما خوب ها که باید اول تر می گفتم :

خدا را شکر برای همه نعمت هایش ...

دوره کلاس اصول پنج شنبه ها را بسی دوست دارم.می دانید؟

من که با روسری رنگارنگم می آیم می نشینم پای صحبت حاج آقا ... منی که گویا مصداق

بی خبرترین شاگرد او هستم ...یک شاگرد عجول و کم حوصله ...

بعد تر ...

جواب مصاحبه هم آمد.خوشحالم که این هدفم را بدست آوردم...

خدایا کمکم کن که تا آخر مسیر محکم و مصمم گام بردارم.

...

پ.ن:پایان نامه فقط برچسب می شود ...برای دوری از هرگونه استرس و ...



او


خب!

تعطیلات من هم به پایان رسید و به زور خودم را از سریال جدا کرده ام و مراحل ویرایش پایان نامه

را آغاز کرده ام.امروز طرف های ساعت 11 صبح با استاد راهنما تماس می گیرم.استاد می فرمایند که

سه شنبه تماس بگیر ...با تمام وجود لبخند می زنم که من هر آنچه در توان داشته باشم انجام می دهم،

حتی اگر با دویست صفحه کاغذ ویرایش شده با خودکار قرمز مواجه شوم!

بله ...من ایمان دارم که خداوند کمکم می کند گام به گام به رویاهایم نزدیک شوم.

سرانجام تصمیم گرفتم بروم کانون ...برای فرانسه می خواهم که از بهترین موسسه شروع کنم که خب

به محل کار هم نزدیک باشد تا حدودی .با آغاز زبان در هفته آینده،این روزها ساعتی برای مروز کتاب های

ترم های قبل وقت می گذارم.یک وبلاگ مفید و پر انرژی به نام ماه پیشانو جان هم پیدا کردم و از دیشب تمام

آرشیو را تقریبا خواندم و لذت بردم و چقدر خوشحال شدم که این همه انرژی خوب در این دنیا وجود دارد.

...

بروم یا نروم؟

این را اینجا می نویسم تا یادم باشد که آن ته ته های ذهنم،گاه دخترکی را می بینم در سرزمینی سرسبز ،

با آب و هوایی خنک و دوست داشتنی که کتاب به دست نشسته بر روی ماسه های ساحل ...و از ذوق خواندن

کتاب های قطور به زبانی دیگر ،از ذوق افزایش دانشش و امکان بهتر کار کردنش،دارد پر می کشد به سوی آسمان

...

کتاب من می توانم اثر لوئیز هی را می خوانم.




ماه من و تو.3

او




آقای راننده تاکسی می توانست مثل بقیه شانه بالا بندازد و بگوید نمی دانم!

اما ایستاد و آدرس یک پارکینگ خیلی خوب رو ،اونهم نزدیک مجتمع قضایی بهم

داد و من تونستم به کارام برسم و امروز مسیر های جدید رو امتحان کنم.

آقای قاضی هم اجازه داد تا باز تجربه های جدیدی کسب کنم.

پرونده بخوانم و بپرسم.بخواهم برایم توضیح بدهد چرا ...

چند وقت پیش به زهرا گفتم که من چقدر خوشحال و سپاس گزارم.

خدایا ممنونم ...



پ.ن:این ماه رمضان را ،وقتی خواستم شروع کنم،کمی دلم گرفت ...

امسال دلم آن قدر از احساس گذشته خالی است که با دیدن کسانی که

درگیرند،کمی جا می خورم.خوبی اش این است که کلی دعاهای خوب کرده اند

برایم.


پ.ن.2:برای پایان نامه نویس های محترم:

من که کلی تجربه کسب کردم گفتم یه جا ثبت شه.برای انتخاب موضوع حتما به

موضوعات دفاع شده دانشکده های مربوط به رشته خودتان توجه داشته باشید که

در اواسط کار ناچار نشید کلی مطالبتون رو برای تکراری نشدن عوض کنید.

 مدت مناسبی رو برای جستجوی وجود منابع کافی برای موضوعتون

صرف کنید!!!حتما حتما به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران مراجعه و از سایت

اون استفاده کنید.اگرچه می دانم مبلغ کمی رو برای بچه های غیر دانشگاه

تهرانی دریافت می کنند(معادل کافی نت یا کمتر)اما واقعا ارزش

دسترسی ساده و سریع  به بسیاری از منابع علمی روز دنیا رو داره.




او



دوست دارم نگاه کنم...و روی خوب همه آدم ها و همه اتفاقات را

ببینم.تعداد آدم های خوب بیشتر از آنی ست که می توان تصور  کرد.

هستند و باعث گسترش زنجیره خوبی ها می شوند:


دیروز رفتم دانشکده تا کارم رو تحویل استاد بدم که بخونه و نظرش رو بهم

بگه.ساعت یک رسیدم و به خیالم دو کارم رو تموم می کردم و برمی گشتم

خونه .

با کمال تعجب متوجه شدم هر دو کپی دانشکده تعطیله!راه افتادم سریع به

سمت دانشکده ادبیات... هر دو کپی باز بودن.کپی اول که رفتم ، فلشم رو دادم و

خواستم علاوه بر پرینت،چند صفحه هم برام تایپ کنن(از جمله صفحه عنوان و بسم الله)

آقا زدن و من دیدم صفحه ها حسابی لک دارن.علاوه بر اون تمام زیر نویس ها ریخته

بود به هم.بدین صورت که زیر نویس 3 یه صفحه اومده بود صفحه بعد و با همون

شماره 3 قبل از شماره یک قرار گرفته بود.تازه بعد از چند دقیقه مسئول اعلام کردن که

فهرستتون ارور می ده و شرمنده ...نمی شه پرینتش رو گرفت.حالا ساعت نزدیک دو بود.

گفتن برو کپی بغلی ...رفتم و مسئولشون کار رو ازم گرفت و فهمیدیم که چون من

شماره بعضی زیرنویس ها رو به صورت دستی عوض کرده بودم ،همه ش بهم ریخته بود.

قرار شد فهرست رو هم درست کنن...بنده خدا نشست کار حدود دویست صفحه رو که

حداقل دو سه برابر زیر نویس داشت از نو درست کرد.بعد هم فهرست رو از نو تایپ کرد.

ساعت شد چهار ...در این بین  هم مراجعه کننده هایی می اومدن که کار اونا هم

فوری بود و اون آقا کنار من به کار بقیم رسیدگی می کرد ...

وقتی کار تموم شد بهم گفت این کار ،کار دو روز بود.چشماش داشت در می اومد.

یعنی خود دو ساعتو داشت به سرعت تایپ می کرد.حسابی ازش تشکر کردم و

خوشحال با کار سیمی شده اومدم بیرون.دانشکده دو ساعت بود که تعطیل شده بود و

مسئول محترم کپی برای من یه جورایی سنگ تموم گذاشت.

بله ...الان من خیلی جلو افتادم ،خدا رو شکر و امیدوارم هر چه زودتر کار رو تحویل

استاد بدم و تاریخ دفاعم رو تعیین کنم.


پ.ن:این روزای خوب و آسمونی رو حسابی دوست  دارم.یادمه سال پیش همین موقع ها

بود که برای آزمون کانون وکلا می خوندم و روزم می گرفتم.حالا یاد اون روزا که می افتم می گم

خدا کمک کنه به بچه های امسال ...امیدوارم اونا هم نتیجه دلخواهشون رو بدست بیارن،از جمله

دوست خوبم منا که می دونم حسابی مشغوله.





به نام خدای مهربون


امروز اولین روزی  بود که رسما آغاز به کار کردم.

جلسه توجیهی کانونم برگزار شد .اداره مالیات رو هم رفتم و

پس از سه ساعت انتظار سرانجام کارها انجام شد.

نکته خوب اینه که مسئولین اداره مالیات مزبور بسیار خوش خلق و با حوصله

بودند و تا جایی که ممکن بود کمکم کردند.خدا رو شکر.

اما کار پایان نامه،خدا بیامرزه پدر شهرداری رو با این مترو.یعنی از میرداماد به

سرعت تمام رفتم میدون انقلاب و یک قسمت دیگه از کار رو تحویل دادم.

فقط نمی دونستم این قدر زود خسته می شم.به خانواده گفتم که باید برم

دنبال علاجش ...یعنی چی که پنج رسیدم، افتادم؟

می گن باید ویتامین و شربت عسل خورد ...:)


کتاب :جادوی فکر بزرگ و ترس رو احساس کن اما کار را انجام بده !

هر دو رو برای چندمین باره که که می خونم.


شعر:از پست قبل:کتاب ضد/فاضل نظری ...



پ.ن.د: برایم عجیب است.بی او این همه شعر را دوست دارم

و شاعر ها را نه ...


کارآموزی وکالت نوشت: ابتیاع سه عدد مجموعه قانون همراه :)

انتشارات بهنامی کارش خوبه درین زمینه ...واقعا جیبیه.