هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.

اولین ...

هو




به همین سادگی؟

چه دنیای عجیبی را به زودی تجربه می کنم ...

مسئولیتش دلم را می لرزاند ...

خدای من

مثل همیشه راهنما و یاورم باش ...





تردید نامه ...

هو



بعد از هفت سال و خورده ای درس خواندن مدام، نشسته ام و زل زده ام

به صفحه مانیتور ...

تمام این سال ها، هر بار رشته دومی بود که ذهنم را قلقلک می داد

برای ادامه دادنش ...و هر بار باز خوردهای آدم ها بود که مرا از خواندن و ادامه

دادنش باز می داشت .شاید هم این خودم بودم که تردید زیادم مرا در رشته عزیز

فعلی ام نگه می داشت ...و (نگه) می دارد .

حالا زل زده ام به صفحه مانیتور ...من در همان رشته دوم پذیرفته شده ام.

این خبر را به هر کسی که داده ام، خوشحال نشد.

اصلاً از آن خوشحالی های رتبه دو رقمی هفت سال پیش هم خبری نبود.

اما چیز دیگری هم هست.حس خستگی من ...

یا حس آدمی که پس از سال ها به محبوبش رسیده اما می بیند که از آن همه ذوق و

شوق سال های مبارزه خبری نیست.

من هم غرق همین حسم ...

زل زده ام به صفحه رو به رو و تمامم مردد و خسته است.

از آن همه مبارزه ...که هنوز هم ادامه دارد.

من هنوز هم نمی دانم قرار است با این رشته دومی که حالا دارمش، چه کار کنم ...

...


پ.ن:باید چند مرتبه دیگر آهنگ باران تویی را از گروه چارتار بشنوم تا خسته اش شوم ؟





این من ...


او



همیشه از نو شروع کردن را دوست داشتم ...

مثل این روزها که دارم تمام تلاشم را می کنم . که نوتر از قبل باشم.

سختی اش، به لبخند بعدش حسابی می ارزد ...

شروع کردن به نوشتن، برای دختری که تمام زندگی اش را می نوشت،

که سه سالی است دیگر نمی تواند درست و حسابی بنویسد و از جمله های

آدم ها هم کم می آورد، سخت است.

خواندن دوباره کتاب ها، برای من، من که تمام کلاس های سال های دور را

همراه کرده بودم با رنج ندیدن و شوق دیدنش ...سخت ... و گاهی دردآور است.

کلمه ها مرا می کشانند به سال های دور ...

به سال هایی که برای فرار از سختی و خشکی درس ها، متوسل شدم به کسی ...

به یک آدم زمینی ...کاملاً زمینی ...که آن زمان فکر می کردم مرا به آسمان می رساند .

همین شد که تا حد زیادی غریبگی دارم با کتاب هایم ...

عجیب نیست؟

رتبه خوب ارشد و دانشگاه بسیار خوب ...بعد هم پایان نامه ای که تا همیشه دوستش دارم.

من تمام این هفت سال با این کتاب ها بودم و نبودم ...

می خواندم اما تنها برای همان موقعیت خاصی که پیش آمده بود.نه برای یادگرفتن ...

نه برای ماندن آن همه در ذهنم ...نتیجه شده همین منِ حالا ...

با ذهنی تقریباً خالی از ایده ...که حالا با گذشته هم گاهی جدال می کند که بالا نیاید و

جا را باز بگذارد برای ایده های من ...

...

امروز نشستم به خواندن مقاله ...نشد و حالا این ساعت به خودم می گویم که

پس امروز چطور شد؟ جلسه که نرفتم ...خانه ماندم . 

اما چند خطی ترجمه کردم و خوشحالم به همان ها هم :)

و امیدوارم برنامه خواندن نهج البلاغه را هم منظم ادامه دهم ...


پ.ن:آن قصه زمینی هم شد بخشی از خاطرات دور دوران جوانی ام ...





این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


به نام خدایم


اولین ترم مرکز هم گذشت ...

هنوز هم باورم نمی شود که دو هفته تمام درگیر امتحانات بودم .

...

راضی ام.

به شدت از درس ها و فضای مرکز راضی ام. اگر چه از همان روز اول هم

برای اضافه شدن برخی دروس، پیشنهاداتی داشتم، با تغییر قانون نحوه پوشش

خانم ها مخالفت کردم و ... اما باز هم نظرم همان است.

فضای صمیمی مجموعه، اخلاق بسیار خوب اساتید، تلاش برای استفاده از بهترین

اساتید، تأثیری که محیط و درس ها بر اخلاق بچه ها دارد، کاربردی بودن درس ها

در زندگی روزمره و ... .

...

 نشستم و برای دو نفر از بچه ها از مرکز صحبت کردم.

همین شد که هر دو مشتاق آمدن شدند و خوشحالم که شاید این ترم آشناهای قدیمی تری

را در مرکز ببینم ...

...

بس که تعریف کرده بودند و این ها، امروز دو سه تا از آهنگ های گروه چارتار را دانلود کردم.

(آلبوم گروه، زمستان منتشر می شود)

دوست داشتنی و مبتکرانه.

این دو صفاتی است که تا به حال به ذهنم رسیده اند.

(هم چنان تعصب شدید نسبت به گروه پالت :) )

...


پ.ن: کار اندکی که با اشتیاق تداوم یابد، بهتر از فراوانی است که رنج آور باشد (بریده شود).

حکمت 444-نهج البلاغه


بعد نوشت:اینجا را حتماً بخوانید.