هنوز ...

من هنوز اول راه م.

هنوز ...

من هنوز اول راه م.

وکیل شده ام :)

به نام خدا


من دوباره شروع می کنم.

حالا داخل کیف دستی من، دو تا مهر هست و یک جلد پروانه.

حالا به نام من، در سایت کانون وکلا یک صفحه است ... حالا من پایه یک دارم و هستم ...

و خوشحال؟

نمی دانم. بیشتر شبیه دونده ای هستم که خط پایان را دیده و آنقدر دویده که رسیده  ... اما نمی دانم که بعدش باید چکار کنم.

حالا که رد شده ام از خط. 

چرا؟

...

نمی دانم.

چه کار باید بکنم که بدانم؟



به نام خدا


برگشتم :)

به نام خدا




بله! امان از بلاگفا :((




وکیل نمی شوی، چون شیرینی(!) نمی دهی!

او



استاد!

 من هنوز هم شاگرد شما هستم ...


پ.ن: امروزی که با افتخار در جوابش گفتم: نه! من شاگرد دکتر شمس هستم ...




با نام تو



این روزها حس خوبی دارم:

من سردرگمم ...من خیلی چیزها نمی دانم.

خیلی چیزها را باید مدام بپرسم.

این خسته ام می کند و کمی هم شرمنده ...

وکیل نوپایی که هنوز نه وکیل است و نه کارآموز روز اولی ...

حالا حتی از نیمه دوره کارآموزی هم گذشته...

...

خیال می کنم که اگر سرم را پایین می اندازم و می دوم تا ناگهان،یک لحظه حتی ...

دیده نمی شوم.

هرجایی که احتمالش باشد که ناگهان سنگینی نگاهی، آهم شود...

نمی دانی ...

می ترسم که خسته باشم. این همه سردرگم باشم و تو برسی ...

آن وقت، وقتی مثل آن روز داشتیم از کنار هم می گذشتیم، فکر کنی که

چقدر تغییر نکرده ام. اصلاً شکسته تر شده ام ...بگذاری به حساب رفتنت، شکستنم ...

آن قدر ننوشتم تو را ، که ماندی و شدی یک گره ...گرهی که حالا دندانم را هم شکسته 

و باز نشده ...

گرهی که شده پوششی ضخیم و زخمی ... وزنه ای سنگین حتی ...

کجایی ؟